پراکنده شدن عطر. افشانده شدن عطر. منتشر شدن بوی خوش در فضا: عطر آن گل پیرهن تا در هوا پیچیده است بوی گل دودی است در مغز صبا پیچیده است. طالب آملی (از آنندراج)
پراکنده شدن عطر. افشانده شدن عطر. منتشر شدن بوی خوش در فضا: عطر آن گل پیرهن تا در هوا پیچیده است بوی گل دودی است در مغز صبا پیچیده است. طالب آملی (از آنندراج)
کنایه از سرکشی و نافرمانی کردن. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). سرکشی کردن. (رشیدی) : همان کن که پرسد ز تو کردگار نپیچی سر از شرم روز شمار. فردوسی. و گر سر بپیچم ز گفتار اوی هراسان شود دل ز آزار اوی. فردوسی. ببستند گردان ایران کمر جز از طوس نوذر که پیچید سر. فردوسی. سر از متابعت نپیچد. (گلستان سعدی). کمان ابروی جانان نمی پیچدسر از حافظ ولیکن خنده می آید بدین بازوی بی زورش. حافظ. ، اعراض کردن. رو برگرداندن. منصرف شدن. ترک گفتن. دست کشیدن از کاری یا چیزی: سوی شاه توران فرستم خبر که ما را ز کینه بپیچید سر. فردوسی. تو خواهشگری کن به نزدیک شاه مگر سر بپیچد ز کین سپاه. فردوسی. چو شد شاه باداد (خسرو پرویز) بیدادگر از ایران نخست او بپیچید سر. فردوسی. چو در داد شاه آورد کاستی بپیچد سرهر کس از راستی. اسدی. نپیچیده سر از سودای شیرین بشوریده دل از صفرای شیرین. نظامی. جوانان فرخندۀ بختور ز گفتار پیران نپیچند سر. سعدی. مخنث به از مرد شمشیرزن که روز وغا سر بپیچد چو زن. سعدی. کدام دوست بتابد رخ از محبت دوست کدام یار بپیچد سر از ارادت یار. سعدی. ، پیچیدن گیسو را. زینت دادن گیسو. آراستن مو
کنایه از سرکشی و نافرمانی کردن. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). سرکشی کردن. (رشیدی) : همان کن که پرسد ز تو کردگار نپیچی سر از شرم روز شمار. فردوسی. و گر سر بپیچم ز گفتار اوی هراسان شود دل ز آزار اوی. فردوسی. ببستند گردان ایران کمر جز از طوس نوذر که پیچید سر. فردوسی. سر از متابعت نپیچد. (گلستان سعدی). کمان ابروی جانان نمی پیچدسر از حافظ ولیکن خنده می آید بدین بازوی بی زورش. حافظ. ، اعراض کردن. رو برگرداندن. منصرف شدن. ترک گفتن. دست کشیدن از کاری یا چیزی: سوی شاه توران فرستم خبر که ما را ز کینه بپیچید سر. فردوسی. تو خواهشگری کن به نزدیک شاه مگر سر بپیچد ز کین سپاه. فردوسی. چو شد شاه باداد (خسرو پرویز) بیدادگر از ایران نخست او بپیچید سر. فردوسی. چو در داد شاه آورد کاستی بپیچد سرهر کس از راستی. اسدی. نپیچیده سر از سودای شیرین بشوریده دل از صفرای شیرین. نظامی. جوانان فرخندۀ بختور ز گفتار پیران نپیچند سر. سعدی. مخنث به از مرد شمشیرزن که روز وغا سر بپیچد چو زن. سعدی. کدام دوست بتابد رخ از محبت دوست کدام یار بپیچد سر از ارادت یار. سعدی. ، پیچیدن گیسو را. زینت دادن گیسو. آراستن مو
پیچیدن بسوی بالا. (یادداشت بخط مؤلف). پیچیدن. بپیچیدن: مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد. سعدی. رجوع به پیچیدن شود، کبر. تکبر
پیچیدن بسوی بالا. (یادداشت بخط مؤلف). پیچیدن. بپیچیدن: مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد. سعدی. رجوع به پیچیدن شود، کبر. تکبر